مثل همين جملات: «اگر زني مطلقه شد كسي او را نميگيرد»، «مجلس عروسي برگزار ميكنند، هتل فلان و نفري چندصدهزار تومان»، «بگذار ليسانسات تمام شود بگويند خانم مهندس! بعد ازدواج كن»، «مگر ديوانه است برود زن بگيرد. خودش را مشغول كند و بيخودي براي خودش دردسر درست كند!» و...
جهت هر كدام از اين جملات به كدام طرف است؟ اگر از همه اينها برآيند بگيريم به چه چيزي ميرسيم؟ واضح است كه روي كاغذ باز هم هيچچيز خاصي جز آشوب و به هم ريختگي نميبينيم. اما در واقعيت امر، اين عمر و جواني و استعدادهاي ماست كه با اين جملات ميسوزند و دودش به چشم جامعه ميرود؛ جامعه بهمعناي همين «ما» كه در آن زندگي ميكنيم.
اگر قواعد دست و پاگير براي ازدواج قرار داديم، مهريه را بالا برديم و مراسم سنگين برگزار كرديم و از آن سو هم گفتيم ازدواج كنيد و تشكيل خانواده بدهيد، يك اقدام دوگانه كردهايم كه اين دوگانگي در زندگي واقعي- كه حجم دارد و بيرون از كاغذ در جريان است- باعث ايجاد اشتباه در يافتن مسير ميشود. با اين شيوه نميتوانيم جامعهاي را اصلاح كنيم چون زمينه فراهمكردن بستر ازدواج با اين كارها نميخواند. اين كارها به نوعي تناقض است و قشر جوان را دچار سردرگمي ميكند.
براي حل اين كلاف سردرگم هر كسي بايد از خودش شروع كند تا بتواند تأثيرگذار بر خوبيها و تأثيرپذير از خوبيها باشد. هر كس پاك بود همسر پاك نصيبش خواهد شد چرا كه اين جزو سنتهاي الهي است؛ همانطور كه از آن سمت هم در قرآن ميفرمايد «الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ»، از اين طرف هم طيبات و طيبين براي هم هستند. حالا بعد از اين خودسازي ميشود كمي آرامتر بحثهاي نظري و مالي ازدواج را بيان كرد و روي اين پايههاي شخصي، طرحي براي بناي اجتماع ريخت.
نظر شما